خداوند انسان را زوج آفرید تا مکمل یکدیگر باشند، اما دختر که باشی همه چیز فرق میکند.
دختر که باشی؛ بدنیا آمدنت میتواند باعث سرافکندگی زنانی شود که شوهرشان بدنبال پسر هستند. حتی میتواند به کتک خوردن یا حتی طلاق مادرت منجر شود. بدتر اینکه سالهای طولانی، اسیر جهلی باشی که به اتهام دختر بودن، به محض بدنبا آمدنت، زنده بگور شوی تا آغاز زندگی ات، پایان زندگی ات باشد.
دختر که باشی؛ سایه ممنوعیت و محدودیت بر سرت سنگینی میکند. عفاف و پاکدامنی را فقط برای تو تعیین میکنند. خط قرمزهایی برایت مشخص میکنند که حق نداری از آنها عبور کنی و البته تا حدودی هم نباید عبور کنی، اما در بسیاری از موارد برای کسانی که این خطر قرمزها را پشت سرمی گذارند و حریمت را نادیده میگیرند، زیاد هم سخت نمیگیرند و سخت نمیگذرد.
دختر که باشی؛ مسوولیت سنگین مادربودن بر دوشت گذاشته میشود. باید جنین را ۹ ماه در وجودت پرورش دهی و آنقدر با دقت مراقبت کنی تا مبادا وجودش در خطر بیفتد و البته اگر پسر باشد، باعث سربلندی ات میشود. پس از آن باید سالها تیمارش کنی، دستش را بگیری و پا به پا ببری تا راه رفتن بیاموزد، یک حرف و دو حرف در دهانش بگذاری تا سخن گفتن بداند، شبها بر بالینش بیدار بمانی، برایش لقمه بگیری و خلاصه آنکه تمام وجودت، جوانی ات، زیبایی ات و توانت را صرف بالندگی اش کنی و تا جایی پیش بروی که پسرت، جایگاه علمی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... بدست بیاورد، اما پس از گذشت این همه تحمل، متوجه میشوی که جانت به اندازه او ارزش ندارد و دیه ات نصف یک مرد است.
دختر که باشی؛ حق انتخاب نداری. در حالی که باید با عروسک هایت بازی کنی، اسیر کودک همسری میشوی. وقتی برایت تصمیم میگیرند که شوهر کنی، دیگر حق نداری تحصیل کنی، اگر هم بخواهی شاغل شوی، محدودیتها و ممنوعیتهایی برایت در نظر میگیرند که باید تابع آنها باشی. حالا که خوب است و میتوانی با خواستگارت بر سر نقاط مشترک چانه بزنی، اما هنوز هم مانند گذشته ها، دخترانی هستند که شوهرانشان را پای سفره عقد میبینند و محکوم هستند با لباس سفید عروس به خانه بخت بروند و با کفن بیرون بیایند. بدتر از همه اینکه ببینی داماد از پدرت هم پیرتر است.
دختر که باشی؛ وجه المصالحه قرار میگیری. برای پایان دادن به جنگ بین قبیلهها که هیچ نقشی در آن نداری و ریشه در زیاده خواهی و جنگ افروزی مردها دارد، به مردی از قبیله دیگر میدهندات و باید تحقیر، توهین یا هر رفتار دیگری را تحمل کنی تا مبادا بار دیگر آتش جنگ بین دو قبیله شعله ور شود. در حالی که نمیدانی "خون بس" چیست، برای آنکه کشتار مردان قبیله ات پایان پذیرد، باید به قبیله قاتل پدر یا برادرت بروی و همسر یکی از آنها شوی.
دختر که باشی؛ بر سرمیز قمار، قیمت گذاری میشوی و مردی بی وجدان، تو را به مردی بی وجدانتر از خودش میبازد و باید تمام عمر نقش پولی را بازی کنی که پدرت یا شوهرت بر سر میز قمار کم آورده است.
دختر که باشی؛ همواره در معرض تهدید هستی. کیف قاپ، زورگیر یا هر بی وجدان دیگری در هر کوچه و خیابانی حتی شلوغ، به خودش اجازه میدهد اموالت را حتی به قیمت جانت برباید، در حالی که قانون هنگام تعیین مجازات، ضعف جسمانی ات را در نظر نمی گیرد.
بیشتر بخوانید:
دختر که باشی؛ از بسیاری حقوق اجتماعی محروم هستی. در حالی حق رانندگی با موتورسیکلت را نداری و گواهینامه موتورسیکلت به تو نمیدهند که میتوانی ترک موتوری بنشینی که یک مرد آن را میراند و سالهاست با هیچ عقل سلیمی درک نمی کنی چرا می توانی ترک موتور بنشینی اما نمی توانی راننده باشی.
دختر که باشی؛ حق خروج از کشور را نداری، مگر آنکه پدر یا شوهرت اجازه بدهند و این اجازه را باید در مراجع رسمی ثبت کنی و سند آن را برای گرفتن مجوز سفر، حتی به عتبات عالیات و حتی سفر حج ارایه کنی، سندی که حکایت از مالکیت مرد بر زن دارد.
دختر که باشی؛ در تقسیم ارث هم تبعیض را احساس میکنی و متوجه میشوی که سهم تو از میراث پدرت، به اندازه ۵۰ درصد کمتر از برادرت است.
دختر که باشی؛ زشتی و زیبایی بر سرنوشتت اثر میگذارد. همانقدر که به بهانه زیبایی میتوانی در انتخاب همسر آینده ات صاحب نظر باشی یا حتی در مسابقه ملکه زیبایی شرکت کنی، زشتی میتواند مسیر زندگی ات را برای همیشه تغییر دهد. حتی قدبلندی یا قدکوتاهی، چاقی یا لاغری، لکنت زبان، مشکلات جسمانی، بیماریهای مادرزادی و بسیاری موارد پیش پا افتادهتر از اینها هم میتواند مسیر زندگی ات را دگرگون یا ویران کند.
دختر که باشی؛ میتوانی درس بخوانی، عالیترین رتبههای تحصیلات را بدست بیاوری، اختراع کنی، کشف کنی و حتی مسیر جهان را عوض کنی، اما باید فکر رسیدن به مقامهای عالی را از سرت بیرون کنی. حتی مدیرکلی هم زیاد است، چه رسد به اینکه در اندیشه وزارت یا ریاست جمهوری باشی. تازه اگر شانس بیاوری و گیر طالبان نیفتی، که در این صورت درس خواندن که هیچ، برای از خانه بیرون آمدن هم موانع بسیاری داری.
دختر که باشی؛ حق ورود به ورزشگاهها را نداری تا بتوانی از نزدیک بازی تیم مورد علاقه ات را ببینی. در بهترین حالت میتوانی در خانه پای تلویزیون بنشینی و شاید در لحظه حساس بازی، مجبور بشوی برای پدر یا برادرت چای بیاوری.
دختر که باشی؛ باید کودکت را بر کولت ببندی و در شالیزار نشا بکاری، شیر بدوشی، فرش یا گلیم ببافی و دوشادوش شوهرت البته مضاعف، کار و تلاش کنی و کسی نگران ظرافتهایی نیست که خداوند بر تو امانت گذاشته است.
دختر که باشی؛ مسوول تمام فلاکتهای دنیا میشوی. بار زندگی از مرگ تا اعتیاد و زمین گیر شدن شوهرت بر دوشت گذاشته میشود و باید زن سرپرست خانوار شوی. هم کار کنی و هم فرزندانت را بزرگ کنی، خودت هم نمیدانی چرا، اما باور داری که نمی توانی و نباید مانند شوهرت بی تفاوت باشی، بلکه باید بار این زندگی فلاکت بار را تنهایی بر دوش بکشی.
دختر که باشی؛ هیچ کس تو را درک نمیکند و فقط خودت میتوانی دختر بودن را درک کنی و بفهمی دخترت، مادرت، زن همسایه، دختری که با لباس کثیف سر چهار راه گل میفروشد و خلاصه تمام دخترها و زنهای جهان چه میکشند. تنها باید دختر باشی تا بفهمی مفهوم اشکهایی که وقت و بی وقت از گونههای زنان و دختران در سراسر جهان جاری میشود، خون دلهایی که امکان گفتن نداشته و در قالب اشک از دیده هایشان بیرون زده و هزاران درد و اندوه دیگر چیست و با این همه معضلات و مشکلاتی که برای آنها چاره اندیشی نمی شود، هنوز برای درک روز دختر، وامانده و درمانده ای.