پولنیوز - همه چیز از بیست و نهم اسفند ماه هزار و سیصد و بیست و نه شروع شد. مقابله به مثلها، خط و نشانها، مذاکرات بیسرانجام و تلگرامهای پی در پی سفیران انگلیس و آمریکا در ایران برای حل مشکل، کودتا و همه ماجراهای سالهای 30 تا 32، از ملی شدن صنعت نفت شروع شد.
شرکت نفت ایران انگلیس که تا پیش از روی کارآمدن مصدق و تصویب این قانون، تقریبا همه امور نفتی ایران را دست داشت و تنها ۱۶% از سود سالانه خود را به دولت ایران میپرداخت، حالا خلع ید شده بود و اولین بهایی که باید محمد مصدق به واسطه ملی کردن صنعت نفت ایران میپرداخت، مواجه با ممانعت از خرید نفت ایران و چشیدن طعم تحریمها بود. بریتانیا برآن شد که در گام اول ارتباط سیاسی و اقتصادی با ایران را قطع و دولت مصدق را زمینگیر کند.
کم کم زمزمه مذاکرات بلند شد. دکتر محمد مصدق که حالا با اقتصادی بلوکه شده و محتضر دست و پنجه نرم میکرد، در اولین گام، شرایط مذاکره با بریتانیا را اعلام و از یادداشتی به تاریخ شهریور 1320 رونمایی کرد. در این یادداشت مصدق ذکر کرده بود که تشکیلات سابق انگلیس در ایران تا مادامی که با مقررات ملی شدن صنعت نفت مبانیت نداشته باشد، حفظ خواهد شد و برای پرداخت غرامت به انگلیس، راههایی به سیاق خودش پیشنهاد داده بود. انگلیس اما حاضر به مذاکره در این شرایط نبود و در شرایطی که ایران و بریتانیا هرگز به تفاهم نمیرسیدند، آمریکا تنها گزینه بیطرف هر دو کشور به نظر میرسید.
آمریکا که بیم نفوذ کمونیسم در ایران را داشت، به واسطهای مقبول بین ایران و انگلیس تبدیل شد و تاریخ از جایی به بعد، هزاران کلمه از مذاکرههای مصدق و هندرسون در خود به امانت نگه داشت. اولین موضوعی که با باز شدن پای آمریکا به ماجرا مطرح شد، وعده پرداخت وام از سوی ایلات متحده به ایران و مصدق بود که تحت فشار اقتصادی شدیدی قرار گرفته بودند.
شیوه پرداخت این وام، ترکیب قضاتی که قرار بود اختلاف بین ایران و انگلیس را داوری کنند و هزینه درآمد حاصله از نفت از مهمترین موارد مورد مناقشه بود. لویی هندرسون سفیر آمریکا در ایران که خود پیشنهاد پرداخت وام به ایران را داده بود اما هم بیم آن داشت که تردیدها و ناسازگاریهای بریتانیاییها موجب بهم خوردن مذاکرات شود، هم نگران بود که مصدق دوباره دلسرد شده و به آن خوی سختگیرانه خود برگرد.
اما آیا واقعا آمریکا درجایی نه چندان دور از این تاریخ، نگران ایران و با نهضت ملی شدن صنعت نفت موافق بوده است؟ دین آچسن وزیر امور خارجه نوشته است: «ترومن و من در مذاکره با مصدق قانع شدیم که نباید زیاد تسلیم نظر انگلستان در قبال مساله نفت ایران از جمله موافقت با تعرض نظامى انگلستان به منظور تصرف آبادان شویم. دکتر مصدق در مذاکرات، درجایى که احساس میکرد ممکن است به زیان ایران تمام شود چهره درهم میکشید و لجوجانه حاضر به گذشت نمىشد و من در چهره او که در لحظات دیگر متبسم بود «ناسیونالیسم ایرانى» را که در تاریخ باستان خوانده بودم به وضوح مشاهده میکردم.»
آمریکا تلاشهای خود را آغاز کرده بود چرا که حل و فصل کشمکشها نیاز به کوتاه آمدن طرفین و مدیریت بهتری از آمریکا داشت. مذاکرات آچسن و هندرسون در نهایت منتهی به تهیه پیش نویسی در 25 دی ماه 1331 شد. متن توافق بر فروش نفت ایران به ایلات متحده در یک دوره زمانی به ارزش 133 میلیون دلار تاکید میکرد که «25درصد ارزش تولیدات نفتی یا نفت خام» فروخته شده در یک حساب امانی سپردهگذاری میشد تا پس از تشکیل شورای داوری در دیوان بینالمللی، بر اساس رای شورا بین طرفین تقسیم شود. بر اساس یادداشتهای هندرسون مصدق در این شرایط هم راضی به نظر نمیرسید و شرط دیگری برای هندرسون گذاشته بود؛ دریافت یک وام 100 میلیون دلاری.
وام وعده داده شده در نهایت به 50 میلیون دلار کاهش پیدا کرد و این کاهش داغ عدم رضایت مصدق از 133 میلیون دلار را تازه کرد. نخست وزیر آن سال های ایران تمایل داشت فروش نفت ایران به ایلات متحده تا 65 میلیون دلار کاهش دهد و سود 4 و نیم درصدی تعیین شده توسط آمریکا را هم مطلوب نمیدانست.
هرچه مصدق بیشتر روی شروط خودش اصرار میکرد بریتانیا لجوجتر میشد. در این میان مخالفان داخلی مصدق هم که با وجود رازداریهای آمریکاییها کما بیش از وضعیت بغرنج کنونی مطلع شده بودند، فشار علیه او را افزایش داده بودند و همه اینها در شرایطی بود که اوضاع اقتصادی کشور اصلا به قاعده نبود.
فشارها علیه مصدق و جنگهای کلامی میان ایران و انگلیس آنقدر ادامه پیدا کرد تا در نهایت در 27 دی ماه سال 1331 هندرسون خبر از انعطاف پذیری مصدق داد. او بر خلاف مخالفتهای گذشته پذیرفته بود دولت انگلیس را به عنوان طرف مناقشه بشناسد و همچنین حاضر شد به جای 100 میلیون دلار، 50 میلیون دلار وام از آمریکا دریافت کند. همه اینها در حالی بود که مصدق همواره با این بیم پای میز مذاکره مینشست که نکند به سازش با آمریکاییها محکوم شود؟ و شاید همین هراس موجب میشد که مذاکرات ایران و انگلیس با پادرمیانی آمریکا هرگز به نتیجه نرسید.
در مقابل اما نه تنها انگلیس بلکه آمریکا هم بیم آن را داشتن که با امضای قراردادی تازه، دستشان خالی بماند و مصدق وام را دریافت کند اما کمترین تعهدی در قبال آن را متوجه خود نداند.
زمان بیهوده میگذشت و هندرسون امید خود را برای به توافقی جامع رسیدن از دست میداد. اون آخرین تلگرافهایش به ترومن رییس جمهور آمریکا نوشته بود: بعید است بتوان مصدق را ترغیب کرد که با چیزی موافقت کند که به نظر انگلیس و آمریکا منصفانه است.
تراژدی مصدق آغاز شده بود. در حالی که مصدق به نسبت خودش از مواضعی که داشت کوتاه آمده بود، مذاکرات به بن بست رسید و دولت بریتانیا هرگونه تماس با نخست وزیر ایران را به شکل رسمی بیهوده اعلام کرد. کم کم اختلافها بین هندرسون و مصدق هم آغاز شده بود. مصدق هندرسون را به اعلام رسمی پایان مذاکرات در مجلس تهدید میکرد و هندرسون به نخست وزیر ایران میگفت که باید نفت ایران را در مقادیر هنگفت به شرکت ایران-انگلیس یا شرکتی بینالمللی که ایران-انگلیس در آن سهمی عمده داشته باشد، بفروشد.
تیر آخر در پاییز سال ۱۳۳۱ زده شد. « آیزنهاورِ» جمهوریخواه، جانشین ترومنِ دموکرات در کاخ سفید شد تا سیاستهای آمریکا شکل تازهای به خود بگیرد و البته یک سال پیش از آغاز تغییرات در هیئت حاکمه آمریکا، محافظهکاران در انگلیس، عنان کار دولت را در دست گرفته بودند. انتخاب مجدد «وینستون چرچیل» در پاییز سال ۱۳۳۰ به عنوان نخستوزیر انگلیس، حامل و ناقل پیام دلگرمکنندهای برای رجال ایرانی نبود. چرچیل خواستار افزایش فشارها علیه ایران بود اما دولت ترومن، همراهی شایستهای با انگلیس در این زمینه به عمل نیاورد. روی کار آمدن جمهوریخواهان در آمریکا اما آغازی بر همافزایی دولتهای انگلیس و آمریکا بود که ماحصلی تلخ برای ایران داشت؛ کودتای بیست و هشتم مرداد.
با روی کار آمدن آیزنهاور، هندرسون دیگر قدرت و اختیار سابق را نداشت و صرفا تبدیل به پیامرسانی بین ایران و آمریکا شده بود. مذاکرات شکست خورده بود، دربار علیه مصدق برخاسته بود و مخالفان داخلی هزار و یک انگ به مصدق میزدند. یک سال بعد از این هیاهو به تاریخ تابستان هزار و سیصد و سی و دو، هم افزایی تازه آمریکا و انگلیس و لجاجتهای مصدق، کار دست ایران و نخست وزیرش داد. طرح کودتا برای برکنار کردن مصدق ریخته شد.
پسر محمد مصدق در جایی نوشته است که پدرش به خوبی میدانست چه سرنوشتی در انتظارش است. عصر بیست و هفتم مرداد ماه، هندرسون به دیدار مصدق رفت و برای تحت تاثیرقراردادن پیرمرد لجوج، دروغهای روزولت، طراح کودتا، را برای مصدق بازگو کرد. هندرسون که هنوز آن روحیه میانهداری را داشتف تلاش میکرد با شیوه خود مصدق را از بیست و هشتم مردادی که در انتظارش بود آگاه کند. هندرسون در آن آخرین ملاقات درباره وضعیت بد آمریکاییها در ایران به مصدق گفت: «باید به شما بگویم که هممیهنان من به شکل نامطبوعی در معرض ارعاب قرار میگیرند، نه فقط به آنها تلفنهای تهدیدآمیزی میشود بلکه غالبا به بچههایشان هم که گوشی را برمیدارند سخنان زشتی میگویند که بچهها نباید حتی به گوششان برسد. هنگام عبور از خیابان نیز ناسزا میشنوند. علاوه بر پرخاشهای لفظی به اتومبیلهای آنها نیز هر جا که گذاشته میشوند، آسیب میرسانند. لوازمشان به سرقت میرود، چراغهای آنها شکسته و تایرهایشان از باد خالی میشود و اگر آن را قفل نکنند تودوزیهایشان پاره میشود. عالیجناب چنانچه این تهدید و ارعابها متوقف نشود، ناچار میشوم از دولت خود بخواهم که همه وابستگان اعضای سفارت و نیز کسانی که حضورشان در اینجا به سود منافع ملی ما نیست، فراخوانده شوند.»
و ...تمام شد. نخست وزیر ایران کوتاه نیامد. هندرسون یک روز قبل از واقعه، به زبان بیزبانی از مصدق خواست کوتاه بیاید اما این مذاکرات خانگی هم به نتیجه نرسید. فردای همان روز کودتا اتفاق افتاد و برای همیشه بیست هشتم مرداد سال 32 را ماندگار کرد. مصدق از دایره قدرت خارج شد تا فضلالله زاهدی دوباره روابط تجاری را با انگلیس و آمریکا سر بگیرد. در حالی که ایران با شدیدترین بحرانهای اقتصادی دست و پنجه نرم میکرد، کودتا از مصدق یک قهرمان ملی ساخت و ذهن ایرانیها را برای همیشه از تصاویر منفی از آمریکا و انگلیس پر کرد.