ادای محبت و احترام به سیدالشهدا از دیرباز تا کنون همانند دریای بزرگی جریان دارد که افراد بسیاری را برای یک هدف مشترک یعنی مدح و بیان محبت به امام حسین (ع) و بازگوی مصائب کربلا دور یکدیگر همچون مشعلی جمع کرده است، در تمام ۱۳۸۴سال بعد از قیام عاشورا شعر از همان ابتدا، زبان گویای عزاداران در ماتم اشرف اولاد آدم (ع) و زبان حال آنها در حسرت همراهی با فرزند رسول خاتم (ص) بوده است بر همین اساس مجموعهای از اشعار عاشورایی شاعران جوان را در ادامه میخوانیم:
حالا که خلیل کربلا بیدار است
تاریخ دوباره در پی تکرار است
آهسته به چشم خواهرش میگوید:
هنگام جدایی از پسر، دشوار است
الهه صابر
عشق هفتاد و دو دل را از کجا آورده است؟
خواهر از صحرای غم یاد تو را آورده است
خیمه خیمه آتشش میزد نگاه نافذت
خون شیون خورده اش کرب و بلا آورده است
کاش آقا لحظهای مهمان ما هم میشدی
شهر من با چشم باران توبهها آورده است
شانهی بابا نباشد خانه ویران میشود
داغ دوری را سکینه یاد ما آورده است
بی گناهی، سر به روی نیزه سوغاتت کنند
رسم "موتٌ خیر"ها را کربلا آورده است
عشق میجوشد از این دریای غیرت ها، ولی
این لب خشکیده حسرت خونبها آورده است
آه سلطان غزلهایم غریبی میکند
با دل خونین خود امشب شفا آورده است
جیران قربانی
نشکافته گر چه نیل خون از قدمت
صد مرده چو من زنده ز عیسای دمت
بینا شود آخر ز تو یعقوبِ فرج
کم نیست ز پیراهن یوسف علَمت
در خوان شما بنده نوازی شده است
هر کس به شما رو زده راضی شده است
حیدر به رکوع خاتمش میبخشید
گودال چه محراب نمازی شده است
محمدعلی درریز
دل را به محرم آشنا خواهم کرد
از هرچه به غیر او جدا خواهم کرد
امروز که هیچ، بی گمان بعد از مرگ
همواره حسین را صدا خواهم کرد
عاطفه جعفری
میرسی با نسیم پاییزی، از شمیم شکوفه سرشاری
نفسی تازه میکند با عشق، زیر چتر تو هر سپیداری
میتکانی غبار از رویِ, گیسوان بلند شب،ای ماه!
برکهها بین بازوانت باز، خواب خوش رفته اند و بیداری
خیمه خیمه دوباره دلتنگی، چشمه چشمه مقابل سنگی
صخره صخره اگرچه میجنگی، رج به رج رود در بغل داری
میروی مشک آب بر دوشت، آسمانی پرنده مدهوشت
آب، در حسرت و تو در گوشَت، بانگ بی جان" العطش" جاری
میدَوَد رود، رد پایت را، دشت گم میکند صدایت را
بذر سرسبز دستهایت را، در تن سرد خاک میکاری
دل تنگ رباب میشکند، در شب خیمه، خواب میشکند
کمر آفتاب میشکند، قامتت را که سرخ میباری.
از حرم بوی سیب میآید، صوت"امّن یجیب"می آید
یک امام غریب میآید، سخت در اشتیاق دیداری
این تو هستی شکوه بی همتا، پرچم قلهی فضیلتها
مقصد رود، حضرت دریا، تا ابد زندهای، علمداری..
افسانه سادات حسینی
فرض کن سرداری از تاب خطر افتاده باشد
از سپیدیهای روحش وزن سر افتاده باشد
میشود آیا خدا، در یک نفس پایان بگیرد
درد آغوشی که از بوی پدر افتاده باشد؟
هیچ فکرش را نمیکرد آن عموی نازنینش
گوشه میدان بدون بال و پر افتاده باشد
با خودش میگفت آری کربلا یعنی همین که
سورهای با آیه هایش دور و بر افتاده باشد
خوب میدانست باید رد گرم بوسه هایش
بر پریشانی موهای پدر افتاده باشد
پر کشید آرام از فریادهای سینه اش تا
آتشی بر زخمهایی مستمر افتاده باشد
سارا رمضانی
جون، عبدی ست که سلطانی عالم با اوست
«چشم میگون، لب خندان، دل خرم با اوست*»
شده همرنگ به گیسوی اباعبدالله
«این سیه چرده که شیرینی عالم با اوست*»
لب و ابروش، تولا و تبرا دارد
او که تیغ و رطب مالک و میثم با اوست
از تنش ریخته صد چشمهی خون روی زمین
کعبهای است که صد چشمهی زمزم با اوست
دم آخر سر او بود به دامان حسین
بخت نیک همهی عالم و آدم با اوست
*حافظ
محمدسجاد حیدری
در آسمان بغض عجیبی دیده میشد
خورشید با خورشید نو تابیده میشد
خون آن زمان بر روی ابری موج میزد
وقتی که خون بر آسمان پاشیده میشد
ابریترین طوفان، ولی باران نیامدای کاش باران بر زمین بوسیده میشد
نفرین خون بر خاک اگر برخورد میکرد
عالم، زمین و آسمان برچیده میشد
تصمیم را اول گرفتند و در آخر
تاثیر این تصمیمشان فهمیده میشد
بین تمام حق و ناحق امتحان بودای کاش از ما کربلا پرسیده میشد ر
ضا خوش تراش پسندیده
چرا گهوارهی چوبی کوچک بی تکان مانده ست
سپه سالار لشکر رفته نامش بر زبان مانده ست
حسین ابن علی با دشمنان خویش میگوید:
که از نسل بنی هاشم هنوز این پهلوان مانده ست
همین طفلی که آماده ست و از گهواره دل کنده ست
نمیترسد از آن تیری که در بند کمان مانده ست
سفیدی گلو پیدا شد و سربسته میگویم
گل پرپر به روی دستهای باغبان مانده ست
تمام ابرهای بارور گفتند خون او.
پس از پرواز روی شانۀ رنگین کمان مانده ست
مدام از خویش میپرسم که بعد از روز عاشورا
چرا دریای موّاج و خروشان بی کران مانده ست؟
حامد فرد